66

غم در نگاهي جا مي‌ماند
عبور مي‌كند، بر من
«يك ساعت است صف ايستاده‌ام
اتوبوس نمي‌آيد»
صفِ خسته هم ايستاده.
نگاهي كه عبور مي‌كرده بر من، مي‌رود
در انتظارِ مدل بالايِ اتومبيلي
برايش چراغ
(در چشمم خاري مي‌رود از باد
چشمك مي‌زنم)
مي‌زند!
غم جا مي‌ماند.