میگویی: میخواهم بمیرم
ندانستی از آن پیشتر
من بیشتر
دردستهای باد
کنار آب، در ریهی بیجار
در آواز کّلکافیس
بر ساحل پوسیدهی چمخاله
در دام گستردهی خالی
آغوش زنی که نبوده
بود
یادگار زائویی رفته
ندانستی از آن پیشتر
من بیشتر
دردستهای باد
کنار آب، در ریهی بیجار
در آواز کّلکافیس
بر ساحل پوسیدهی چمخاله
در دام گستردهی خالی
آغوش زنی که نبوده
بود
یادگار زائویی رفته
مرده بودم