خانۀ شاعر

بداهه ۹

›
چند روز دیگر فرداست؟ تا این شب  همیشه شب است.

بداهه ۸

›
درد از در و دیوار می‌بارد  و دیو و دَد  جُل و پلاس ما را زدند.

بداهه ۷

›
شکوفه‌ی نارنج بهاري  برفي که بر بوته‌های چای می‌نشیند  یادی غمبار را مکدر می‌کند.

بداهه ۶

›
برفی‌ست  که شاخه را می‌شکند  تنهایی.

بداهه ۵

›
این شکوفه‌ها مژده‌ی بهارِ در راهند بهار می‌آید چه پیرِ سرمای زمستان بخواهد یا نه!

›
خوابی دیده‌ام که خوابگزارش مرده است عقرب زده‌ام نوشیده‌ی نیشی بی درمان   زمان به عقب باز نمی‌گردد و زندگی ماری را ماند                    ...

بداهه ۴

›
اندوه زمینی سرترون ناسودمند است و سخت!

بداهه ۳

›
قربانیانی بی آزاریم آن چنان می‌رقصیم که «شما» بخندید ما از صدقه‌ی سر شادی شماست که می‌رقصیم تا بمیریم.
›
صفحهٔ اصلی
مشاهده نسخه وب
با پشتیبانی Blogger.