بداهه ۱۱
›
روحی سرگردانم که گورش را گم کرده. پرسه میزنم و آگهی گمشدگان و مردگان را بر دیوارها میخوانم اما خود را نمییابم.
بداهه ۱۰
›
ما در میان رنج رنجها بی پناهیم و هم تنها «ما»ی ِ تنها
›
با اندوه رضا خندان مهابادی در سوگ مهرانگیز* بغض، بی داد استخوانیست راه گلو بسته اشک خاری در چشم. جای بوسهها را تنگ کرده است و...
بداهه ۹
›
چند روز دیگر فرداست؟ تا این شب همیشه شب است.
بداهه ۸
›
درد از در و دیوار میبارد و دیو و دَد جُل و پلاس ما را زدند.
بداهه ۷
›
شکوفهی نارنج بهاري برفي که بر بوتههای چای مینشیند یادی غمبار را مکدر میکند.
بداهه ۶
›
برفیست که شاخه را میشکند تنهایی.
بداهه ۵
›
این شکوفهها مژدهی بهارِ در راهند بهار میآید چه پیرِ سرمای زمستان بخواهد یا نه!
›
صفحهٔ اصلی
مشاهده نسخه وب