بداهه ۹
›
چند روز دیگر فرداست؟ تا این شب همیشه شب است.
بداهه ۸
›
درد از در و دیوار میبارد و دیو و دَد جُل و پلاس ما را زدند.
بداهه ۷
›
شکوفهی نارنج بهاري برفي که بر بوتههای چای مینشیند یادی غمبار را مکدر میکند.
بداهه ۶
›
برفیست که شاخه را میشکند تنهایی.
بداهه ۵
›
این شکوفهها مژدهی بهارِ در راهند بهار میآید چه پیرِ سرمای زمستان بخواهد یا نه!
›
خوابی دیدهام که خوابگزارش مرده است عقرب زدهام نوشیدهی نیشی بی درمان زمان به عقب باز نمیگردد و زندگی ماری را ماند ...
بداهه ۴
›
اندوه زمینی سرترون ناسودمند است و سخت!
بداهه ۳
›
قربانیانی بی آزاریم آن چنان میرقصیم که «شما» بخندید ما از صدقهی سر شادی شماست که میرقصیم تا بمیریم.
›
صفحهٔ اصلی
مشاهده نسخه وب