94

در اوراقی میان
حرف‌های بهرام بیضایی
عکسی از وایدا
شعری از شمس
به شیرینی عسل در چای
نشسته‌ام
یکی فریاد می‌زند:
رُبِّ بزرگ چند است؟

به دنیا می‌آیم
گریه‌ام می‌گیرد
روزنامه را کنار می‌گذارم
و منتظر می‌مانم
یکی از قصابی مقابل دکان بیاید
بند نافم را ببرد.