در پاسخ امیدهای الف. بامداد

این پر آزار
گند جهانی‌ست
متعفن از بیداد
آری آقای شاعر
شعر نجات جهان که هیچ
هیچ هم نیست

امید
مضحکه‌ی دلقکی است مغموم
معتاد افیونی که
دروغ‌های همیشگی‌اش را هم از یاد برده است

نه عشق و نه آینده
وقتی ایمان مرده باشد و امید نباشد
دیگر نه ترانه‌های شاد
و شعرهای عاشقانه به گوشم نمی‌رسد
تنها آوای توحش محتوم مرگ‌آوران است که مانده
می‌ماند
و خواهد ماند

آری آقای شاعر
به آوای تو که چراغ راه را
نوید امید‌واری‌ام می‌داد
باور ندارم
و می‌دانم امیدی نیست دیگر

لطفاً فقط گور مرا نشان دهید
آخر نشانی آن‌را هم گم کرده‌ام