سوار کاری

می‌پرد از پیِ هم اسب
سوارش هم، موانع.
مجبور است شلاق
که می‌آید فرود سرخ
تیر می‌کشد صدایِ تیر
مانع می‌پرد از اسب.
مرده سواری که شلاق
اسب مانده و مانع
اسبِ سوار - مرده
به از سوارکارِ برنده.
بدانید:
هیچ مانعی مانعِ موانع نشد
اسب شد، آخرِ سوارکار، شد.
مانعِ مرده پریدن ندارد
می‌دانست اسب
یال‌هایش در باد
بال درآوردن نمی‌توانست اسب.
سواری که مرده اسبش، مانع ندارد
بال در می‌آورَد پریدن، تا پرواز
و شلاق جا می‌مانَد؛
در میدانی که اسب نیست و سوارکار؛
شلاقی شرمنده، شیهه می‌کشد
مرده بر می‌خیزد قیامتی
شهادت می‌دهد اسب:
از اصل افتاده‌اند موانع.
می‌پرد اسبِ پشت
و موانعی که رم کرده‌اند
شیهه می‌کشند
و این بر پشتِ، ماجرا ادامه نداردِ، اسب.

Photo by Giorgia Napoletano