برای میرِع. میم، که شاعرتر از شعر است
در تنهایی خیابان
شاعر
دریا را میبیند
و رَدِّ سرخِ خون با شتاب
از خاطرش میگذرد.
بر سپیدهی هر سطر آنگاه
شعر
دست می اندازد
و دلِ خون، آفتاب میشود.
در خیابان
جنبشِ واژگانِ تو فردا
فریاد میشود.
و این همه رود
- که از ماهیان آزاد تهی بود -
بی گمان روزی
دریا میشود.
هیچ خیابانِ خلوتی
منتظر نیست.
هیچ سطری
تا سپیده نانوشته نمیماند.