وَلوبَلَغَ ما بَلَغ

همه چیز در سه روز تمام شد.

روزِ نخست

خدا خندید.

روزِ دوم 

صدای گلوله در نیزار پیچید!

روزِ سوم ما مرده بودیم

و روزِ چهارمی در کار نبود.

آب، آن بود که از سرِ ما گذشت.


کتاب‌های مقدس تقیه می‌کنند

پروانه نشدند، مردم 

پرپر شدند

گلوله، باران شد

و تنها اشک ریختیم

گفتند: حجت تمام است

با نیست، باید زیست

کشتند و بعد گفتند.

ما که اهل تقیه نبودیم

ولو در مخاطره

ولو بلغ ما بلغ.


سکوت نهایتِ تنهایی‌ست

مرگ نهایتِ گرسنگی

گلوله خرجِ گرسنگی شد

و زندگیِ ما را مصلحتی 

مسخره‌ی استخاره‌ای کرد.

آب که از سر بگذرد

حجت بر ما تمام است.