پوست است و عصب
خطوطِ خونیِ خبر میخراشد
جمجمه را
اندیشه منفجر میکند
و هر دفتر، شرمسار قتل درخت
ردِّ خون میجوید
اعصاب، اعتصاب کردهاند
خطِ خبر چشم را خون نکند
و کلمهای که در خبر نمیآید
کلمهای که در کلام نمیگنجد
میخراشد چشم و ناخن میجود
آه...
در هر وجود میپیچد!
افق را پیش میآورد
و در خطوطی عمودی
منظرهای محدود میسازد
آنگاه
انسان
کلامی در سر دارد که
در بیان نمیگنجد
فریاد میشود
داد میخواهد
و جمجمه را منفجر میکند!