شبیه هیچ آرزویی نیست
این پاره ابر نیره
نه میبارد و نه میگذرد
سایهی شومی افگنده
حجاب آفتاب است
و باور بهار را
در خاطرهی گیاه و آب
مکدر میکند
با بادها
رهگذران فراموشی
و سکوت
نوید نوری نیست
پچپچه در اندیشه پنهان است
و شلاق بر کلام میچربد
افق میایستد و مکرر
اندوه، ابر میشود
و آرزو به آسمان میرود.