بسوزد پدرِ هشتاد سالگی بسوزد
یک پایت لب گور باشد
لبِ بی بی سکینه
آبِ دریا شور است هووِی هووِی
راهِ دلبر دور است هووِی هووی
بسوزد هشتاد سالگی بسوزد
پیراهنِ یقه کرنریِ جوانیات
زار میزند به تنات های
ت تن تن تنات تن ت تن تن تنات
چقدر بزرگ است این عطارِ نشابور چقدر؟!
مُشک آن است که احمد زاهدیِ لنگرود، کبابهایِ کثیفِ خوشمزه دارد بگوید
نه دوافروشِ یقه کُرنری
نه هشتاد سالگی، دقیقن سنِ کودکی ست قسم میخورم
به جانِ هرچه امامِ هشتم است
آبودانی میگوم سی تو خو نباشی:
«سه ئی با ئی همه طلا هشتوم شدی؟
خاک تو سرت!»
فرامرز سهدهی