خاوران

تیر نه ماه داشت نه خورشید
مانده بود
در صف تیرکشیدن با کوپن
یا پناه دیوار راه‌روهای طولانی اوین
در گرگ هاری که به میش زده

کلمات در دهان ماهی‌ست
و زندان از پشت پلک می‌کشد
تا هزار و سیصد و شصت تیر
که از شقیقه می‌گذرد

وقتی که مهر خاوران از افق سر زد
نه مهری بود و نه افق
در غبار دشت خاوران

دست می‌کشم در غبار و آغوشی می‌یابم
گلدانی را بر می‌گردانم
تا گلی که به من داد سرپا بماند.