برای ندا آقا سلطان و آن نگاه خون بارش

نگاه تو
خون - گریه می شود
فریاد نمی زنی اما
باور نکرده ای تو که مرگ
همین صیاد خرد و پیر باشد
با منقار کژ و کریه اش
پلیکان پیری که نمی داند
تو ماهی سیاه کوچکی*
و اینبار
خنجر ِ توفانی را بلعیده است
.
توفانی در نگاه تو بود
حقارتی در دام صیاد
.
جا پای تو را می جوید
مرگ
تا جاودان شود
.
هزار ماهی کوچک
رد نگاه تو را می گیرند
تا توفان می روند
با خنجر سرخی در دست
«ندا»ی نامی بر لب
و زندگی
در
نگاه شان
.
* اشاره به داستان "ماهی سیاه کوچولو" اثر جاودانه صمد بهرنگی، که مبنای نگاه این شعر قرار گرفته.
این شعر برای بار نخست به همت این وبلاگ منتشر شده است.
بازنشر این شعر در سایت ادبی غریو را  در اینجا ببینید