نگاه تو
خون - گریه می شود
فریاد نمی زنی اما
باور نکرده ای تو که مرگ
همین صیاد خرد و پیر باشد
با منقار کژ و کریه اش
پلیکان پیری که نمی داند
تو ماهی سیاه کوچکی*
و اینبار
خنجر ِ توفانی را بلعیده است
.
توفانی در نگاه تو بود
حقارتی در دام صیاد
.
جا پای تو را می جوید
مرگ
تا جاودان شود
.
هزار ماهی کوچک
رد نگاه تو را می گیرند
تا توفان می روند
با خنجر سرخی در دست
«ندا»ی نامی بر لب
و زندگی
در
نگاه شان
.