برای مسعود باستانی، که ایستاده است

تو ایستاده ای
و می بینی ما را
از پشت این عکس ها
که تو را می بینیم
در بیدادگاه
.
چشم ها ی تو
دو کاسه خون
نگاه تو اما دریاست
.
تو ایستاده ای
و آن چشم ها پرواز می کند
.
تو ایستاده ای
ما خم می شویم
قامت قلم ت دریا
کلامت جوهر دارد
.
تو ایستاده ای
و می دانی ما
انگار سیل آمده باشد
ما را برده باشد
در اندوه تو
و چشم های ما
که بارها باریدند
در آن عکس های غمگین سیاه
در این بیداد گاه

جا مانده است
.
می بینیم
تو در برابر آن ها
ایستاده ای
.
این شعر برای بار نخست به همت این وبلاگ منتشر شده است
بازنشر این شعر در سایت ادبی غریو را  در اینجا ببینید