گامهای عاشقان
در این بارانِ سمی
منعی ندارد، ممکن نیست.
بیرونِ این دریچهی بلور
معلوم نیست
هوا مکدر است
یا پلکها خیس شده.
نفسهای نو
به مجریِ متعفنِ فردا میریزد
و موشهای وقیح
پروار میشوند.
بی نشانِ عشق
در مذابِ خاطرات، گامها
گم میشود.
مگر آسمانِ سبز
و درختانِ سرو
کوههای استوار
و دریاهای سرخ
فراموش میکنند
فردای ما را دیروز کشته بود
مگر بهار تردید دارد
ـ چنان که پایان زمستان قطعیست ـ
گام عاشقان
همراه میشود.
این شعر در سومین شمارهی ماهنامهی تخصصی شعر اقاقیا (آذر ۱۴۰۴) منتشر شده است