بداهه ۱۲

به انتظارِ التیامِ زخمی
در گذرِ زمانم
زخمی که خود
از گذرِ زمان است.

بداهه ۱۱

 روحی سرگردانم
که گورش را گم کرده.
پرسه می‌زنم و
آگهی گمشدگان و مردگان را
بر دیوارها می‌خوانم
اما خود را نمی‌یابم.

بداهه ۱۰

ما در میان رنج

رنج‌ها

بی پناهیم و هم

تنها

«ما»ی ِ تنها

 با اندوه رضا خندان مهابادی در سوگ مهرانگیز*




بغض، بی داد
استخوانی‌ست
        راه گلو بسته
اشک
    خاری در چشم.
جای بوسه‌ها را تنگ کرده است
و نفس‌ها را از شمار انداخته
این مرگ باران.
سر بر دیوار می‌کوبد
بی راه
و بن‌بست‌ها
در سکوت پشت دریچه‌های بسته
                   سر شکن می‌شود.
نمی‌بیند
کسی نمی‌داند
بغض‌ها چرا
منفجر می‌شود
چرا درد آرام نمی‌گیرد
و سکوت
چرا
چنین بی‌انتهاست
در چشم‌ها
بر لب
و آنچه باز مانده
از بدن‌ها در انفجار.

بداهه ۹

چند روز دیگر

فرداست؟

تا این شب 

همیشه شب است.

بداهه ۸

درد از در و دیوار می‌بارد 

و دیو و دَد 

جُل و پلاس ما را زدند.

بداهه ۷

شکوفه‌ی نارنج بهاري 

برفي که بر بوته‌های چای می‌نشیند 

یادی غمبار را مکدر می‌کند.

بداهه ۶

برفی‌ست 

که شاخه را می‌شکند 

تنهایی.