برای مادرم نادیا

دو زن مرا زادند
یکی
چون دانه‌ای در خاک، که بذری شود و روید
جانم آفرید،
دیگری روحم را.

از دو بندر می‌آیم
یکی در آتش
            یکی آبی.
در بندری سرخ جوانه زدم
و در آبیِ بندری، شکفتم
دوگانه‌ای که هست و نیستم!

باران که نبارد
سبز نمی‌شود خیال
آبی محو می‌شود دورتر
پسری که در بندر جا مانده، می‌داند
                      - پدر بر نمی‌گردد.
طوفانِ دریا، آبی ندارد
بیابان است و عطش
- شکمِ گرسنه اما جز راهِ بادیه، نمی‌شناسد -

انبوهِ جنگلی که خون می‌گرید
آغوشِ زنی‌ست، مُرده زائیده.
دریا دلند مادرانِ شهید.

دوست داشتنت، کمترینِ بودن است
برای این حضور، آفریده نگاهت
در آغوشت که بودن می‌خواهد
جنگلی شدن، خون دادن و بارور ساختن
شهامت می‌خواهد در بندری که از پدر جا مانده،
                                                   - ماندن.

باد که می‌وزد
سکوت، برگ‌ها را ترک می‌کند
درخت، به رقص می‌آید تا باران
موج‌ها موج جنگل می‌خواند
با پرنده‌ها و ماهی‌ها
سبز و آبی
سرخ و آبی
           آبی در آبی
مرا
      میانِ دو بندر
در آغوش می‌گیرد
دشتی می‌خواند
و همۀ هوا به رقص می‌آید.

مادر می‌خندد،
               - جنگلی سرخ -
یادِ شهیدان را زنده می‌کند.
آن نگاهِ آخر، آغازِ راهِ بی پایان
                   دریا و یادِ یاران.

سر برافراشته سبز تا دریا
با بادبان‌های سپید، می‌رقصد
زنی که زاده مرا سرخ چشم
به تباهِ پس از این می‌اندیشد
غمِ پژمردنِ گلِ سرخی در چشم‌هایش
سرکشیده تا دریا، که می‌‌بارد.

میانِ دو مادر
آغوش یکی‌ست
تو یکی
و دیگر، یکی که عشق باخته.
                          - خون می‌بارد در قلبِ جنگلی‌اش -

دل به دریا می‌زنی، سبز می‌رقصی
و جنگل آرام می‌گیرد با آوازِ دشتی.
هر شهید در نگاهت
رودخانه‌ها و دریا‌ها در نگاهت
بندرهای جامانده از پدر، پیشِ پایت
گریز پا نیستی،
که رُستن از جنگل آموختی و ماندن
آبی کردنِ هرچه سرخِ سبز.

مرا دو زن، آموختند
                   شهامتِ ماندن و مقاومت
زیبا و یگانه
جنگلی‌ که از انبوهِ ایستادن
خوابِ دریا را
به رقص، آشفته می‌کند.

زن، بندر است
پناهِ بادبان‌های سپید
سرخوشانه همراهِ جنگل‌ها که رقصیده‌اند.
زن، جنگل است
سرکشیده و سرکش تا دریا را بیاشوبد
برقصد با بادبان‌ها که سرگردان و سپید
                                بندری می‌جویند.
زن، ابر است
می‌بارد،
            می‌رود،
                     می‌بارد
و در قلبش آتشی شعله‌ور
مرا یگانه می‌کند.

 زن است زن
یکی جسمِ مرا می‌زاید
و دیگری روحِ مرا
در دو بندر
که امتدادِ نگاهشان
سرزمینِ جانپاره‌های شهید،
خاکِ من ‌است.

یاور، ویژه نامۀ زنان ماهنامۀ گیلانˇ اؤجا، مهر ۱۳۹۷
🔺 اين شعر نخستين بار در یاور، ویژه نامۀ زنان ماهنامۀ گیلانˇ اؤجا، مهر ۱۳۹۷ منتشر شده است.