کابوس‌هایم را

هر روز

زندگی‌ می‌کنم

و با خاطراتی 

که بوی خون دارد

به خواب می‌روم


این تاریخ

خاطره می‌شود

خاطرات تاریخی مبتذل‌اند


 خون خنده می‌زند

 سیاه می‌گرید

 و عناصر چهارگانه

 در هم می‌شکنند

 فقیهان به هذیان افتاده‌اند

 و مجانین 

 بر منبرهای معتبر جار می‌کشند


 شعری بی اعتبار

 برای خوابزدگان می‌خوانند

 که معیاری ندارد.


خواب زده‌ام

این کابوس‌هایی‌ست شبانه 

که هر روز بر من می‌گذرد؟

یا زندگی روزانه‌ام را

هر شب

کابوس می‌بینم؟

نمی‌دانم